نیایش جوننیایش جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

دوستت دارم نیایش

هجده ماهگیت مبارک عزیزم

سلام عزیزم .دختر ماهم .هجده ماهه شدن رو بهت تبریک میگم .١٨ ماه گذشت و چه زود و شیرین گذشت.وقتی به روزای اول تولدت فکر میکنم بیشتر به قدرت خدا پی می برم .تو یه دختر ناز کوچولو بودی که به زور چشمات رو باز می کردی اما الان ماشاالله واسه خودت خانمی شدی .حرف میزنی .راه میری .دوست داری غذات رو خودت بخوری.شیطونی میکنی و آتیش میریزی .از عزیز جون واقعا ممنونم که تو رو پیش خودش نگه میداره تا من خیالم راحت باشه توی اداره.هنوز واکسن ١٨ ماهگی رو نزدی.چون امروز پنج شنبه است و فقط دوشنبه ها انجام میدن و باید ٣٠/١٠ روز دوشنبه بریم برای واکسنت.امیدوارم تب نکنی عزیزم. امیدوارم بزرگ بشی و دختر عاقلی باشی و خدا رو به خاطر هدیه دادن تو به من هزاران بار&n...
28 دی 1392

تولدت مبارک فندقم

سلام به همه دوستان.بعد از یه غیبت طولانی برگشتم.انتقالی داده بودن به شهر خودمون خیلی خوشحال بودم چون به نیایشم نزدیک تر بودم و وسط وقت نیم ساعت میومدم پیش گلم تا شیر بخوره.دقیقا سه ماه گذشت رئیسمون عوض شد و گفتند دوباره باید برگردی یعنی هر روز 45 کیلومتر رو طی کردن تا رسیدن به اداره و دلهره شیر خواستن بچه ام و پیشش نبودن.نمیدونم واقعا به این ها میشه گفت مسلمون.وقتی حق خوردن شیر رو از بچه ام میگیرن.کار توی اون شعبه خیلی راحت از این جاست ولی راحتی اینه که  هر سختی رو برای راحتی عزیزم تحمل میکنم. بگذریم از بازی های روزگار و دعوای روسا و له کردن حق یه کارمند.               جای همه...
26 دی 1392

بامزه ها

نیایش خانم خیلی بامزه شده تازه یاد گرفته میگه ...تلام.....  .......میگم بگو سلام...میخنده میگه تلام ...تازه سرش رو هم میاره پایین و تکون میده میگه تلام.....نای نای رو هم خیلی دوست داره...بابایی ازش فیلم میگیره و هر وقت نیایش خانم گوشی بابایی رو میبینه میگه نای نای تا بابایی براش پخش کنه فیلم ها رو اون هم ببینه و بخنده...اولین بار دایی جونش عکس بچه ها رو توی لب تابش بهش نشون داد و نیایش عاشق نای نای شد حالا هروقت خونه عزیز جون هست باید اون عکس ها و فیلم نی نی ها رو ببینه تا خاطر جمع بشه...هر وقت هم  خونه خودمونیم گوشی بابایی و نیایش دنبالش...  ... دوستت دارم دختر ماهم دلم برات تنگ شده و میدونم بابایی امروز پیشت هست ولی د...
26 دی 1392

دومین یلدا

سلام به همه دوستان.دیشب کلی به نیایش خوش گذشت شام خونه مامان بزرگ مامانی بود با آقاجون و عزیز جون و بقیه(دایی جون و خاله جون و عمو هاو عمه و شوهر عمه و زن عموهای مامانی و بچه هاشون) و بعد از شام هم رفتیم خونه مادرجون .نیایش کلی با شقایق و بعدش با ژینا و ژابیز و توحید بازی کرد. دخملم خیلی انار دوست داره.وقتی دیشب انار رو دید کلی خوشحال شد تا انار رو دون کنم و بهش بدم یکسره می گفت انار ...انار.......پارسال موقع شام که نیایش خانم خواب بود و بعدش هم رفتیم خونه مادرجون بیدار شد کلی گریه می کرد .خب خیلی کوچولو بود .تقریبا شش ماهه....ولی امسال دخترم ماشاءالله بزرگ شده  و کلی بهش خوش گذشت.....قربونت برم کفشدوزکم....
1 دی 1392
1